خلاصه ی قسمت های 14 و 15 سلطنت

ساخت وبلاگ

در این قسمت بش می ره پیش مری و بهش می گه که شوهرت یا کاترین می خواستن من را بکشن که مری تحقیق می کنه که این به گوش فرانسیس می رسه و فرانسیس می گه که تو به من اعتماد نداری وقتی تو گفتی که مادرم می خواد تو را از سر راه برداره من بدون هیچ حرفی تو را باور کردم. لولا که یک شب با فرانسیس در قلعه بوده می فهمه که بارداره و به کمک یکی از خدمه پیش یک ماما می ره تا سقط کنه. مری متوجه می شه و با بش می ره به کلبه ی زن ماما و می گه نمی خواد بچه را سقط کنی و اونجا می فهمه که بچه ی لولا مال شوهرشه و ناراحت می شه . لولا می گه که من نمی خوام به فرانسیس بگم و برام یک شوهر پیدا کن. از طرفی بش توی جنگل با دختری اشنا می شه و اونجا اولویا همون دختری که عشق اول فرانسیس بوده را پیدا می کنه که توسط پگن ها یا همان کافران درون جنگل زخمی شده بوده و به قولی روح شیطان واردش شده بوده. بش پنهانی اولویا را به نزد نوستراداموس می بره . اونجا نوستراداموس براش یک کشیش می اره که اولویا با دیدن صلیب کشیش قاطی می کنه وصلیب را توی قلب کشیش می کنه و اون را می کشه. از طرفی یک دوک با خواهرش وارد قصر می شن که هنری به کنا می گه برو مخش را بزن تا باهاش ازدواج کنی. هنری هم با خواهر  دوک می ریزه روی هم که در حال رابطه اون را از پنجره می اندازه بیرون و خواهر دوک می میره. می ره به کاترین می گه و با کمک اون خواهر دوک را می برن بالا توی اتاقش و از اونجا می اندازنش پایین. کاترین خودش از جانب خواهر دوک نامه خودکشی می نویسه. دوک می گه خواهرم نمی تونست بنویسه که سریع کاترین می گه اون کشیش معشوقه خواهرت بود وو خواهرت بعد از دست دادن دوشیزگی اش خودش را کشت . دوک هم می گه که به کسی نگید که خواهرم خودکشی کرده و می ره. کنا هم بی شوهر می مونه. هنری حسابی قاطی کرده و یک دختر باعلاوه به کنا به اتاقش می اره و در اخر اون دختر را خفه می کنه. کنا این موضوع را به کاترین می گه و کاترین متوجه می شه که هنری داره کنترل روانی خود را از دست می ده. روز جشنی است که مردان به زنان مورد علاقه اشون یک شمع می دن و بعد زن اگر اون شمع را پشت پنجره اش روشن کنه یعنی درخواست عشق مرد را قبول کرده. یک از اشراف زاده ها به لولا پیشنهاد می شه ولی فرانسیس به مری می گه که این مرد مشکل داره و بیشتر به مردان گرایش داره تا زنان و به خاطر تهدید پدرش می خواد ازدواج کنه .فرانسیس جریان رابطه ی یک شبش را با لولا می گه و از مری عذرخواهی می کنه و می گه اون موقع تو نامزد بش بودی و من ناامید. بعد توی اتاق را پر از شمع می کنه و برای مری جشن می گیره. اخی این طفلی خیلی مری را دوست داره. مری به لولا می گه که نمی خواد با این مرد ازدواح کنی بهتره با عشق ازدواج کنی اما سریع تر. از طرفی دوست کنا و مری هم که با اشپز دوست بوود با اون مرد تاجر فلفل قرار می گذاره ناگهان استین مرد اتش می گیره که پسر اشپز نجاتش می ده و اون به پسرپیشنهاد می کنه که باهاش به اسپانیا بره و به این طریق اونها هم از هم جدا می شن. حالات جنون وار هنری به چشم می خوره و گرایش های شدیدی که اون پیدا کرده که باعث نگرانی کاترین شده. نوستراداموس هم اولویا را می بره توی جنگل ویک اب مقدس روی سرش می ریزه تا اون ارواح شیطانی از ذهنش بره بیرون. بش هم با همون دختره که توی جنگل بوده دوست می شه که فردا صبحش در خونه اش با خون نشان گذاری می شه دختر یک داروی خواب اور به بش می ده و بعد دست و پاش را می بندن. اون شب اون عامل شیطانی وارد کلبه می شه اول یک بره را می کشه و خونش را می پاشه بعد اون دختر به صورتش نگاه می کنه که دختر را می کشه و با خودش می بره.

mozhganfilm...
ما را در سایت mozhganfilm دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mozhganfilm68 بازدید : 302 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1396 ساعت: 6:41